سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در آغـــوش بــــارانــــ

شب سردی است و من افسرده
 

راه دوری است و من خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم، تنها از جاده عبور:

دور ماندند زمن آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزودمرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا به دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر،سحر نزدیک است.

هردم این بانگ برآرم از دل:

وای،ایت شب چقدر نزدیک است.

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کوکه به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من،لیک،غمی غمناک است.

 


نوشته شده در شنبه 90/5/29ساعت 7:43 عصر توسط دختری از جنس باران +قطره های اشک+ |

Design By : Pichak

?